معنی مادر کورش

حل جدول

مادر کورش

ماندانا

نام های ایرانی

کورش

پسرانه، کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایران که تخت جمشید رابنا نهاد

لغت نامه دهخدا

کورش صغیر

کورش صغیر. [رُش ِ ص َ] (اِخ) کورش کوچک. رجوع به کورش کوچک شود.


کورش بزرگ

کورش بزرگ. [رُ ش ِب ُ زُ] (اِخ) کورش کبیر. رجوع به کورش کبیر شود.


کورش کوچک

کورش کوچک. [رُ ش ِ چ َ / چ ِ] (اِخ) کورش صغیر. پسرداریوش دوم و پروشات و برادر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی است. کورش کوچک فرمانروایی لیدیه را داشت اما بر برادر خویش بشورید و قصد جان او را کرد و اردشیر فرمان به قتل او داد، لیکن به شفاعت مادرشان پروشات بخشوده شد و به لیدیه بازگشت و پس از چندی با سپاهیان خود و لشکری که از ولایات یونانی اجیر کرده بود آهنگ جنگ برادر کرد، ولی سرانجام شکست خورد و کشته شد. کتاب معروف کزنفون یعنی «آنابازیس » درباره ٔ همین لشکرکشی و عقب نشینی سپاهیان مزدور یونانی کورش کوچک است. (از ایران باستان ج 2).


کورش اول

کورش اول. [رُ ش ِ اَوْ وَ] (اِخ) «تیس پس » پادشاه پارس در سال 640 ق.م. درگذشت و سلطنت او بین دو پسرش یعنی کورش (سیروس) و «آریارمن » تقسیم شد. گرچه آریارمن پسر کوچکتر «تیس پس » بود ولی چون پس از استقلال «تیس پس » در فرمانروایی متولد شده بود، او را به سمت «شاهنشاه بزرگ و شاه شاهان پارس » برگزیدند، ولی کورش فقط به لقب «شاه بزرگ » نامیده شد و بر شهرهای پارسوماش و آنشان حکمروایی داشت. هنگامی که آریارمن در سال 615 ق.م. درگذشت، پسرش آرسام (آرشام) جانشین وی گردید و به کورش اول اجازه داد که بر سرزمینهای پارسوماش و آنشان همچنان حکومت کند به شرط آنکه مطیع دولت او باشد، ولی بنظر می رسد که وی به سلطنت آرسام در پارس خاتمه داده است. (از ایرانشهر ج 1 صص 297-298).


کورش کبیر

کورش کبیر. [رُ ش ِ ک َ] (اِخ) کورش بزرگ. سردودمان و مؤسس سلسله ٔ هخامنشی (559- 529 ق.م.) پسر کمبوجیه ٔاول یا کمبوجیه دوم در بعضی از مآخذ او را کورش دوم و در برخی دیگر کورش سوم نامیده اند. وی بر آخرین پادشاه ماد موسوم به ایشتوویگو یا آستیاژ خروج کرد و پادشاهی را از قوم ماد به قوم پارسی منتقل ساخت و ارمنستان را مطیع کرد و با بابلیان جنگید و بابل و لودیه (لیدی) را مسخر ساخت و کرزوس پادشاه لودیه را پس از اسارت مورد عفو قرار داد و فریگیا را ضمیمه ٔ ایران کرد. کورش یهودیانی را که در بابل اسیر بودند آزاد کرد و اجازه ٔ بازگشت به بیت المقدس داد. وی از طرف شمال شرقی تا رود سیحون (سیردریا) پیش رفت و در کنار آن رود، شهری به اسم خود بنا کرد و از سوی مشرق و جنوب تا رود سند پیش تاخت. او در جنگ با یکی از قبایل سکایی در شمال ایران زخم برداشت و کشته شد، و به قولی دیگر در پارس به مرگ طبیعی درگذشت. آرامگاه وی در مشهد مرغاب (فارس) است. کورش در میان مردان تاریخی عهد قدیم، یکی از رجال کم نظیری است که نامشان در اذهان ملل عهدهای مختلف باقی مانده است. حتی می توان گفت که از این حیث او یکی از سه شخصیتی است که به ترتیب تاریخ اسمشان ذکر می شود: کورش، اسکندر و قیصر (ژول سزار). اشتهار او در میان ملل جهان چند جهت دارد: نخست آنکه پیامبران بنی اسرائیل او را بسیار ستوده اند و پیروان مذاهبی که تورات را مقدس می دانند، از کودکی و از راه کتابهای مذهبی خود با نام کورش مأنوس می شوند و او را محترم می شمارند. دیگر آنکه کورش را مورخان عهد قدیم و جدید به اتفاق بانی دولتی می دانند که از حیث وسعت بی سابقه بود و از سیحون تا دریای مغرب و بحر احمر امتداد داشت. اما اگر به دیده ٔ انصاف بنگریم باید بگوییم که شهرت و عظمت کورش از فتوحات او نیست، زیرا قبل از او بابل و آشور پادشاهان عظیم الشأن و جهانگیران نامی داشتند. اهمیت و شهرت جهانگیر کورش از طرز سلوک و رفتاری است که وی با ملل مغلوب داشت و چنین رفتار دادگرانه ای در مشرق زمین بی سابقه بوده است. وی سیاست ظالمانه ٔ پادشاهان سابق و بخصوص سلاطین آشور را به سیاست رأفت و مدارا تبدیل کرد. دیگر آنکه در فتوحات کورش نه تنها پادشاهان و شاهزادگان مغلوب کشته نمی شوند، بلکه از خواص و ملتزمان او می گردند (مانند: کرزوس و تیگران). همچنین در شهرهای تسخیرشده کشتار نمی شود و مقدسات ملل محفوظ و محترم می ماند. کورش در بیانیه ها و فرمانهای خود از مقدسات ملل به احترام و تکریم نام می برد. آنچه را از ملل مغلوب ربوده اند، پس می دهد و از جمله برطبق مندرجات تورات 5400 ظرف طلا و نقره به بنی اسرائیل رد می کند، معابد ملل مغلوب را تعمیر و تزیین می نماید (مانند: معبد اساهیل و ازیدا در بابل، و امر به بنای معبد بزرگی در بیت المقدس). پس از کشته شدن بلتشصر - پسر پادشاه بابل - دربار پارس و همه ٔ سپاهیان ایران به حکم کورش، عزادار می شوند. در لودیا (لیدی) کورش از میان مردم آنجا یک تن را والی می کند. شهر صیدا که به دست «بخت نصر» پست و ذلیل شده بود، به دست کورش آباد و ارجمند می گردد. از داوریهای مورخان ومدلول اسناد و مدارک تاریخی چنین برمی آید که کورش سرداری دلیر و کاردان و سیاستمداری بزرگ و مهربان بود. اراده ٔ قوی و عزمی راسخ داشت. جزمش کمتر از عزمش نبود، زیرا که بیشتر به عقل متوسل می شد تا به شمشیر. سلوک کورش با مردم مغلوب، دوره ٔ جدید در تاریخ مشرق زمین قدیم گشود که تا حمله ٔ اسکندر به ایران ادامه یافت و آن را از دوره های پیش متمایز ساخت. (از حاشیه ٔبرهان چ معین، ذیل کوروش). و رجوع به ذوالقرنین در همین لغت نامه و ایران باستان ج 1 صص 232-477 شود.


مادر

مادر. [دِ] (اِ) قسمی شراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مادر. [دَ] (اِ) ترجمه ٔ «ام » که والده باشد. (آنندراج). زنی که یک یا چند بچه بدنیا آورده باشد. (ناظم الاطباء). ام. والده. ماما. مام. ماد. مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماد. مار. پهلوی، «ماتر»، «مات » ظاهراً از «ماتا»، حالت فاعلی از «ماتر»، اوستا، «ماتر»، ارمنی دخیل، «متک » (ماده). هندی باستان، «ماتر»، ارمنی، «مئیر»، کردی، «ماک »، مادک (مادر)، «مادک » (گاومیش ماده)، افغانی، «مور»، استی، «ماده » «مده »، «ماد»، «مد»، بلوچی، «مات »، «ماث »، «ماس » (مادر)، دخیل، «مادگ »، «ماذغ » (مؤنث)، شغنی، «ماد»، منجی، «مایا»، گیلکی «مار». زنی که یک یا چند بچه زائیده. والده. اُم. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
به رستم چنین گفت گودرز پیر
که تا کرد مادر مرا سیر شیر.
فردوسی.
که خاقان نژاد است و بدگوهر است
به بالا و دیدار چون مادر است.
فردوسی.
زمان تا زمان یک ز دیگر جدا
شدندی بر مادر پارسا.
فردوسی.
گفت اگر شیر زمادر نشود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی.
منوچهری.
باشد از مادران ما بر ما
هم حجامت نکو وهم خرما.
سنائی.
عدل یتیم مانده ز پور قباد گفتا
کز تیغ فتح زای تو به مادری ندارم.
خاقانی (چ سجادی ص 281).
- مادر آب و آتش، کنایه از گریه کننده ٔ بسوز یعنی شخصی که از روی سوز گریه کند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (از انجمن آرا).
- مادر خون، آنکه کسی را زاده و خون را شیر کرده بدو داده یا آنکه خون او را ایجاد می کند. (از حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص 352):
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز.
(هفت پیکر نظامی چ وحید ص 353).
- مادر دهر، روزگار. دنیا. جهان:
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مادر شدن، زائیدن زن. بچه دار شدن. امومه؛ مادر گشتن.
- مادر شیر، مادر رضاعی: وصهر آن باشد که حرام باشد بسبب، چنانکه مادر شیر و خواهر شیر. (تفسیر کمبریج ج 1 ص 288).
- مادر فرزند کش، کنایه از روزگار است:
بگذر از این مادر فرزندکش
آنچه پدر گفت بدان دار هش.
نظامی (گنجینه ٔ گنجوی).
- مادر فولادزره، مادر دیوی موسوم به فولادزره که درداستان امیرارسلان یاد شده.
- || پیر زن بدترکیب و بدریخت و بدجنس و بدزبان و نفرت انگیز. در مقام تحقیر و توهین زنان سالخورده را چنین نامند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- مادر مادر، مادر بزرگ. جده. زنی پیر و کهنسال:
بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد.
(سعدی).
- مادر هفت تا، دختر و زن حراف و زبر و زرنگ... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- هم مادر، دارنده ٔ یک مادر. (از فهرست ولف ص 859). از یک مادر بودن. هم مادر بودن:
چنین گفت زن، کو ز من کهتر است
جوان است وبا من ز هم مادر است.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2372).
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد بسر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2838).
- امثال:
برای همه مادر است برای من زن بابا. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 414).
مادر آزادگان کم آرد فرزند. نظیر:
بغاث الطیر اکثرها فراخاً
وام الصقر مقلات نزور.
یا: ام الکرام قلیله الاولاد. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1318 شود.
مادر به اسم بچه میخورد قند کلوچه، نظیر به نام مابه کام تو. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر بتها، بت نفس شماست. ورجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1382 شود.
مادر بد بچه اش را به خواب نمی تواند ببیند. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1382 شود.
مادر دزد، گاهی سینه می خورد، گاهی سینه می زند. (امثال وحکم دهخدا ایضاً).
مادر رادل سوزد دایه را دامن. نظیر:
باغ بین را چه غم که شاخ شکست
باغبان راست غصه ای گرهست.
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1372).
مادر زنت دوستت داشت، بگاه آمدی، از ماحضر هنوز برای تو چیزی برجاست. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر زنت دوستت نداشت، دیر رسیدی، آنچه بودخورده اند. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر زن خرم کرده، توبره بر سرم کرده. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر عاشق بیعار است، هر چند فرزند بی مهر باشد مادر را مهر نکاهد. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر فرزند را بس حقهاست. (امثال و حکم دهخدا).
مادرکه نیست با زن پدر باید ساخت. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر مرده و ده درم وام. (امثال و حکم دهخدا ایضاً):
من که عبدالرحمن فضولی ام، چنانکه زالان نشابور گویند مادر مرده و ده درم وام. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 76).
مادر نسوخت، مادر اندر سوخت. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1383).
|| ماده از هر حیوانی که دارای بچه باشد. (ناظم الاطباء).
- مادر هفت تا، مادر هفتا سگ. و بطور دشنام به زنی کثیره الاولاد گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی قبل شود.
|| کنایه از امهات سفلی. عناصر اربعه. مقابل پدر، آباء علوی:
لافند مادران گهر در مزاج صلح
کاین صلح ما ز میر سپهرآستان ماست.
خاقانی.
|| خاک. زمین:
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد.
رودکی (از فرهنگ فارسی ایضاً).
- مادر باغ، کنایه از زمین است که به عربی ارض گویند. (برهان). کنایه از زمین است. (آنندراج). زمین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت
چه کند نامیه عنین و طبیعت عزب است.
انوری (از فرهنگ فارسی ایضاً).
- || باغ را هم گفته اند بطریق اضافه، به اعتبار اشجار و اثمار یعنی درختها و میوه ها. (برهان).
- مادر خاک، کنایه از زمین است:
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز
گرچه بهرام را دو مادر بود
مادر خاک مهربانتر بود.
نظامی (هفت پیکر چ وحیدص 353).

واژه پیشنهادی

سخن بزرگان

کورش

اگر می خواهید دشمنانتان را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

تعبیر خواب

مادر

تعبیر دیدن مادر در خواب، به حالت مادر بستگی دارد. ممکن است دیدن مادر در خواب به مهربانی و دلسوزی و نجات یافتن از بلا و ناراحتی دلالت داشته باشد. - خالد بن علی بن محد العنبری

۱ـ اگر خواب ببینید مادرتان در خانه مشغول کاری است، نشانه آن است که به هر کاری دست بزنید نتیجه ای مساعد خواهید گرفت.
۲ـ اگر خواب ببینید با مادر خود گفتگو می کنید، نشانه آن است که در زندگی زناشویی سعادتمند خواهد شد.
۳ـ اگر زنی خواب مادر خود را ببیند، نشانه آن است که در زندگی زناشویی سعادتمند خواهد شد.
۴ـ اگر خواب ببینید مادرتان بیش از اندازه لاغر شده است، نشانه آن است که بزودی از خبر مرگ کسی اندوهگین خواهید شد.
۵ـ اگر خواب ببینید مادرتان شما را صدا می کند، علامت آن است که در زندگی راه نادرستی را دنبال می کنید.
۶ـ اگر خواب ببینید مادرتان از درد گریه می کند، علامت آن است که مادرتان به بیماری دچار خواهد شد. - آنلی بیتون

فرهنگ عمید

مادر

انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند،
(صفت) [مجاز] اصلی، اولیه: دانشگاه مادر،
(صفت) [مجاز] برانگیزنده، باعث،
[قدیمی، مجاز] زمین، خاک: جان گرامی به پدر باز داد / کالبد تیره به مادر سپرد (رودکی: ۴۹۶)،
[قدیمی، مجاز] هریک از عناصر چهارگانه،
* مادر فولادزره: [عامیانه، مجاز] زن زشت، پیر، بسیارحیله‌گر، و مکار. δ دراصل، مادر دیوی به‌ نام فولادزره بوده که داستان آن در کتاب امیرارسلان آمده است،

فرهنگ معین

مادر

(اِ.) زنی که دارای فرزند است، مام، والده، ام، (ص.) اصلی، اولیه، نخستین: صنایع مادر، زمین، خاک، ِ فولادزره کنایه از: زن پیر و چاق و مهیب و بدجنس. [خوانش: (دَ)]

معادل ابجد

مادر کورش

771

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری